هشدار: این متن ممکن است داستان فیلم را لو بدهد.
مارتین مکدونا، نویسنده و کارگردان فیلم بنشی های اینیشیرین پیش از این در کارنامهاش کارهایی همچون «سه بیلبورد خارج از ابینگ میزوری» و «در بروژ» را دارد. فیلمهایی که هر کدام در زمان خود بسیار مورد استقبال قرار گرفتند. مک دونا در جدیدترین فیلم خود بار دیگر مانند فیلم در بروژ برندان گلیسون و کالین فارل را در مقابل هم قرار داده است. اینیشیرین سرزمینی است که زاده تخیل مارتین مکدونا است. جزیرهای خیالی در ایرلند دهه ۱۹۲۰ . اینیشیرنی که او به تصویر میکشد، با وجود ژاکتها، گوسفندها و سقفهای کاهگلی اصالت ایرلندی را به یاد میآورد و بدون اینکه در جایی از نقشه این جزیره را پیدا کنیم آن را بهراحتی میپذیریم.
زبان شیرن اما گزنده مک دونا
مکدونا در این فیلم هم مثل اثرهای پیشین خود چنان تراژدی و طنز ر ا در هم میآمیزد که به سان خود زندگی تفکیک آن دو از هم سخت ممکن میشود. درست مثل زندگی که میتواند در آن طنز شوخ طبعانه با خشونت وحشتناک همراه شود. مک دونا از دل طنز کانسپتی ترسناک را بیرون میکشد. کانسپتی که ممکن است آدمها برای روبرو شدن با آن هراس داشته باشند. اما در نهایت مک دونا گارد شما را پایین میآورد و شما را با واقعیت عریانی روبرو میکند که زشت، کریه و رنجآور است.
داستان فیلم بنشی های اینیشیرین
شکستهای عشقی گاهی میتواند تا حدی قابل فهم باشد؛ اما اکثر افراد در رابطه با یک دوست صمیمی که سالیان درازی اشک و لبخندهای فراوانی در کنار هم داشتهاند؛ هیچ چیز بدتر از این نیست که دوست صمیمی مورد اعتمادتان به شما بگوید که دیگر دوستتان ندارد و از شما بخواهد همه تماسها را قطع کنید.
سال ۱۹۲۳ جایی دورتر از اینیشیرین در ایرلند جنگ داخلی برپاست. اما اینجا در اینیشیرین جز صداهای دور و گنگ از این جنگ چیزی به چشم نمیآید. جزیره نشینان به آن توجه کمی دارند و هیچ فایدهای برای جانبداری از گروهی خاص نمیبینند همه چیز روال معمول خودش را طی میکند. پادر پاسبان محلی (گری لیدون)، خوشحال است که برای کمک به اعدام استخدام شده است. او نمیداند یا اهمیتی نمیدهد که ملیگراها مسئول این کشتار هستند یا جمهوریخواهها. او راضی است هرکاری بکند، به شرط آنکه پول بگیرد. برای شش شیلینگ اضافی و یک دست غذا به راحتی میتواند کسی را به گلوله ببندد.
داستان فیلم اما نه درمورد جنگ داخلی است، نه قرار است در دل یک ماجرای سیاسی اتفاق بیفتد. اما ذهن من چنان به این دیالوگها گره خورده است که متن را با همین دیالوگهای پادر شروع کردهام. داستانی که در ماههای اخیر نمونهاش را کم ندیدهایم.
داستان اصلی فیلم بنشی های اینیشیرین حول محور دو دوست میچرخد. کالم و پادریک از زمانی که مردم به یاد دارند همواره با هم بودهاند. آنها هر عصر به میخانه محلی میروند و با هم در حین نوشیدن گپ میزنند. داستان از جایی شروع میشود که کالم دیگر تمایلی به ادامه رابطه خود و پادریک ندارد. آنقدر این مساله برای پادریک دور از باور است که برای مردم جزیره هم به مسالهای عجیب تبدیل میشود.
امروز اما متفاوت است. وقتی پادریک در خانه کالم را میزند، او به آرامی روی صندلی خود نشسته و سیگار می کشد. پادریک که حسابی گیج شده است از خواهرش سوال میپرسد که چرا کالم جوابم را نمیدهد. پاسخ خواهر چنان برای پادریک دور از واقعیت است که حتی نگران درست بودن حرف او نیز نمیشود. بیخبر از اینکه سیوبهان چه چیزی را پیش بینی کرده است. پادریک یک روح ساده است که می تواند ساعت ها در مورد اسب صحبت کند. کالم متفکری است که موسیقی میسازد، ویولن مینوازد و طعمه حملات ناامیدی وجودی میشود. با وجود تفاوتهای فردی حضور در کنار هم و شرایط این جزیره، آنها را جدایی ناپذیر کرده است.
هیچکس مخصوصا خود پادریک نمیتواند داستان را جدی بگیرد؛ به همین دلیل در پی یافتن دلیل دوست داشته نشدن است. کالم اما جدیتر از این حرفهاست. او ارتباطش را بهطور کامل قطع کرده و توضیحاتش نمیتواند پادریک را قانع کند. تمام زندگی کالم این روزها خلاصه شده است در ویولناش.
شخصیت پردازی
به نظر میرسد کالم از قبل هم آدمی عجیبی بوده است. آدمی متفاوت از دیگران که با گرفتاری در زندگی روزمره به آن عادت نمیکند و بدون پرسیدن سوال از خود همه امور را ادامه نمیدهد. او تنها هنرمند جزیره است. تزئیناتی که در خانهاش وجود دارد، آن صورتکهای عجیب و غریب دیدگاه متفاوتش به زندگی را نسبت به سایر افراد جزیره نشان میدهد. کالم نسبت به باقی افراد جزیره که زندگی روزمره سادهای دارند، لطیفتر و حساستر است. لطافت و حساسیتی که در انتها منجر به فاجعهای شوکآور میشود.
وقتی کالم به پادریک میگوید دوستی آنها به پایان رسیده است وحشت میکند. کالم موتزارت را دوست دارد و میخواهد روی ساختن موسیقی تمرکز کند که در آزمون زمان ماندگار باشد. او در زندگی خود جایی برای دوستی که “خیلی خوب” است، ندارد. او نمیتواند همه عمرشر را صرف یک «چت معمولی» کند. پادریک اما همه چیز را سادهتر میبیند و نمیتواند این اشاراتی که کالم از آن صحبت میکند را بپذیرد.
به نظر میرسد کالم در ابتدا برای تغییر سرنوشت خود تلاس میکند. شروع به ساختن قطعه جدیدی از یک آهنگ میکند و برخلاف آنچه دیگران تصور میکنند کالم دچار افسردگی شده است او بسیار باانگیزه و سرحال است. اما وقتی تغییرات او برای کسی پذیرفته شده نیست و هیچکدام از افراد نمیتوانند کالم جدید را بپذیرند؛ از تغییر روال زندگی خمودهاش سرخورده میشود و به خود ویرانگری دست میزند.
هولناکی پذیرش تغییر
پادریک علاوه بر کالم سه یار همیشگی دیگر هم دارد. خواهرش، یک الاغ که آن را مانند حیوان دست آموز به اتاقش میبرد و دومینیک. خواهر پادریک همه عمرش را مشغول نگهداری از او بوده است. او بعد از کالم دومین فردی است که تاب زندگی یکنواختش در این جزیره را ندارد و بیسر و صدا رویای رفتن اینیشیرین را در سر میپروراند و با اولین فرصتی که برای او به وجود میآید؛ همه گذشته را پشت سر میگذارد و از جزیره میرود. اما کالم نمیتواند از آنچه دارد بهطور کامل دل ببرد و آرزوهایش را در جای دیگری دنبال کند.
پادریک مدام کالم را به چالش می کشد تا بفهمد او برای اصلاح همه چیز چه کاری می تواند انجام دهد. این موضوع کالم را بیشتر آزار میدهد، تا جایی که تهدید میکند اگر پادریک او را تنها نگذارد شروع به قطع انگشتانش میکند. هر دو مرد سرسخت هستند و این دشمنی را تاسف بار و خشن پیش میبرند.
از دست دادن کالم و خواهر برای پادریک بسیار دردناک است و او را به سمت جنون پیش میبرد. جنونی که از وابستگی نشات میگیرد و جرات جدا شدن و تجربه روزهای جدید را به انسان نمیدهد. پادریک زندگی کوچک و شاد خود را دوست دارد و هیچ ایرادی در آن نمیبیند و دلش نمیخواهد امنیت به دست آمده را به خطر بیندازد. برای همین به هیچ نوع تغییری تن نمیدهد و پافشاری او برای حفظ وضع موجود، کالم را هم به جنون میرساند.
در بنشی های اینیشیرین یک نفر دیگر هم هست که وضع موجود مانند پیچکی به پای جوانیاش پیچیده است و عشق هم نمیتواند او را نجات ببخشد. دومنیک فرزند همان پاسبان نان به نرخ روزخور است که مدام مورد تحقیر پدر قرار میگیرد. او هم مانند کالم از سرنوشتی که برایش رقم زده شده است؛ راضی نیست اما به اندازه کالم هم برای بیرون آمدن از شرایط نمیتواند سختی را تحمل کند و راه برون رفتی پیدا کند. او تنها کسی است که مایل به بحث درباره عشق است. سرکوب جنسی هم در این جزیره زیاد است. تقریبا هیچ زوجی نشان داده نمیشود و همه افراد در انزوای خود روزگار میگذرانند.
رابطه افلاطونی میان کالم و پادریک
ارواح اینیشیرین به طرز ماهرانهای پیچیدگیهای یک دوستی افلاطونی را به تصویر میکشد. رابطهای غریب که میان دو مرد شکل گرفته و برخلاف فیلمهای رایج این روزهای هالیوود هیچ رنگ و بوی جنسی هم در آن احساس نمیشود. رابطهای که تمام جزیره از آن باخبر بوده و برای همه آنها تغییراتی که رخ میدهد هم عجیب و ترسناک است. تا جایی که کشیش جزیره نگران است که کالم مستعد گناه ناامیدی است که ساده به نظر میرسد اما کاملاً نادرست نیست.
دلبستگی بین آدمها به همان میزان که زیبا و سازنده است میتواند مخرب و هولناک هم باشد. تلفیق عادت و تنهایی میتواند یک رابطه را تا ابد زنده نگه دارد. اما درست زمانی که همه چیز را در کفه ترازو قرار میدهی خواهی دید که همین دو علت که رابطه را برای تو عزیز و محترم کرده است، تا چه اندازه آسیبزاست.
پوست انداختن و رد شدن از چنین دلبستگیهایی میتواند برای هر دو طرف ماجرا دردناک باشد. چه کسی که به آگاهی رسیده است و میل به جدایی دارد و چه برای کسی که نمیداند چطور همه چیز روی سرش آوار شده است و ازآنچه داشته جز ویرانه چیزی باقی نمانده است. در بنشی های اینیشیرین سه سرنوشت متفاوت برای سه نفری که روح پرتلاطمی دارند و در پوسته کهنه خود نمیگنجند، تصویر میشود.
سه آدم با ظرفیتها، خواستهها و رویاهای متفاوت. ناامیدی دومنیک را غرق میکند، کالم به خوویرانگری دست میزند و شیوبهان سختیهای راه را به جان میخرد و راهی رو به جلو برای خودش پیدا میکند. در این میان اما پادریک که از زندگی خود راضی است و حتی دلیلی برای تغییر نمیبیند، چه برسد به تلاش برای تغییر هم سرنوشتی بهتر از بقیه نصیبش نخواهد شد.
نکات غیر قابل چشم پوشی ارواح اینیشیرین
طبیعت بینظیری که مک دونا برای فیلم خود برمیگزیند تا حد زیادی به فضاسازی داستانی که قرار است روایت کند کمک میکند. طبیعتی بکر اما تک افتاده که علیرغم زیباییهای فراوانی که دارد؛ سرد، ساکت و بیخون است. حضور بازیگران توانمندی که هر کدام در نقش خود به خوبی ظاهر شدهاند درخشش قابل توجهی به بنشی های اینیشیرین میدهد. کالین فارل بعد از تمام بازیهای جذابی که ارائه کرده، اینبار شانس بردن اسکار را هم دارد.
در کنار فارل، برندان گیلسون که پیش از این زوج جذاب این بروژ بودند، با بازی خونسرد و عاری از عواطفی که ارائه میدهد داستان را هیجانانگیزتر به نمایش درمیآورد. حضور کوتاه بری کیوگن که پیش از این در فیلمهای بزرگی همچون دانکرک به ایفای نقش پرداخته است نیز بینظیر است. جوانک ترسیده و افسردهای که سوداهای فراوانی در سر دارد. دست آخر کری کندن که خواهری دلسوز، با آرزوهای فراوان است؛ نقش آفرینی به یادماندنی از خود به نمایش میگذارد.