هشدار: ممکن است این متن قسمتی از داستان را لو دهد.
فیلم سرزمین آوارهها (Nomadland) اثر کلویی ژائو از مهمترین آثار جشنوارههای بینالمللی سال ۲۰۲۰ است. ژائو پیش از این فیلم بینظیر سوارکار را نیز به روی پرده برد. فرانسیس مکدورمند در نقش فرن، زنی اهل شهری در نوادا است.
او زمانی اوضاع خوبی داشته اما بعد از بسته شدن معدنهای گچ بیکار شده است. مکدورمند را بابت حضور در آثاری چون فارگو (Fargo) و سه بیلبورد خارج از ابینگ میزوری (Three Billboards Outside Ebbing, Missouri) میشناسیم. مک دورمند برای این دو نقش برنده جایزه اسکار بهترین بازیگر نقش اول زن شده است.
داستان فیلم سرزمین آوارهها (Nomadland)
داستان این فیلم مدتی پس از مرگ شوهر فرن و فروپاشی شهر امپایر در زمستان سال ۲۰۱۱ آغاز میشود. امپایر شهر کارخانه گچ آمریکا، که مردم برای مدتی طولانی در آنجا زندگی میکردند. تعطیلی کارخانه کل شهر را تحت تاثیر قرار داد.
سرزمین آوارهها (Nomadland) به پدیده جدیدی میپردازد. نسل شصت تا هفتاد ساله آمریکایی که آینده اقتصادیشان با بحران مالی سال ۲۰۰۸ آسیب دید. افرادی که در رکورد عظیم امکانی برای بازنشسته شدن نداشتند. علاوه بر آن پرداخت هزینههای مسکن نیز از عهده آنها خارج بود.
برای بعضی از آنها راهی جز خانه به دوشی باقی نمانده بود. آنها مانند یک قبیله جدید آمریکایی بودند که با ونهایشان در آمریکا پرسه میزدند. در ونهاشان میخوابیدند. در بارها و رستورانها به دنبال شغلهای فصلی میگشتند.
آنها به جنبشی از کارگران پیوستند. به دنبال اشتغال، اجتماع و آزادی بودند . پدیدهای که یک روزنامه نگار به نام جسیکا برودر در کتاب غیر داستانی خود در سال ۲۰۱۷ ، “Nomadland: Surviving America” از آن سخن گفت.
فرن در اوایل شصت سالگی است. او و همسرش فرزندی ندارد. پس چیزی نمیتواند فرن را پابند خانه کند. او یک ون میخرد. ونی که فضایی کوچک برای آشپزی، نگهداری وسایل و خوابیدن دارد. داستان فرن شاید زاییده تخیل نویسنده باشد اما حوادثی که برای مردمی مانند او در امپایر افتاد حقیقی است.
شخصیتهای حقیقی فیلم سرزمین آوارهها (Nomadland)
در فیلم چند شخصیت دیده میشوند که در کتاب بردر نیز نام آنها آمده است. از میان آنها میتوان به باب ولز اشاره کرد که رئیس یک گردهمایی به نام Rubber Tramp Rendezvous بود. این گردهمایی سیستمی حمایتی برای خانه به دوشهای امروزی است.
بیشتر افرادی که فرن در سفر خود با آنها مواجه میشود هنرپیشه نیستند. در واقع، آنها خانه به دوشهایی هستند که در جادهها زندگی میکنند. آنها در نقش واقعی خودشان در فیلم ظاهر شدهاند.
همه داستانهایی که در اینجا به اشتراک میگذارند کل حقیقت نیست. برخی از آنها در مورد آسیبهای تغییر دهنده زندگی که تجربه کرده اند صحبت میکنند. یا رویاهایی با تأخیر طولانی که تصمیم گرفتند دنبال آنها بروند قبل از اینکه خیلی دیر شود.
از جمله آنها لیندا می، با بازی لیندا می در نقش خودش است که در زندگی واقعی نیز در جاده زندگی میکند. او باب را به فرن معرفی میکند. او را به گردهمایی خانه به دوش ها دعوت میکند.
فرن که برای رفتن شک دارد، در نهایت نظرش را عوض کرده و به این دورهمی میرود. او علی رغم پیشنهاد کمک به او به تنهایی تمایل دارد. کمک کسی را قبول نمیکند. به طبیعت پناه میبرد. اما ذات او به بودن در جمع احتیاج دارد.
دوری از شعار زدگی
از جمله مهمترین عاملی که مخاطب فیلم سرزمین آوارهها (Nomadland) را به تماشای فیلم وامیدارد؛ دوری از شعارزدگی است.
ایم فیلم به راحتی میتوانست گرفتار نگاههای تکراری بسیاری از فیلمها شود. مفاهیمی همچون زندگی در راه بیآنکه به هدف و مقصد فکر کنیم.
همچنین میتوانست بسیار غمگین از آب دربیاید. چرا که غربتی که سرتاسر زندگی این آدمها را فراگرفته است پتانسیل تبدیل فیلم به یک غمنامه را دارد. اما ژائو به شدت از ایجاد حس ترحم مخاطب میپرهیزد. بنابراین فیلم علی رغم رنجی که شخصیتها را به بریدن از عالم و آدم وادار کرده است به ورطه احساس گرایی نمیافتد.
دوری از نگاه سانتی مانتال به مفهوم سفر جادهای
مساله دیگری که کارگردان به خوبی متوجه آن بوده است دوری از تصاویر غیر واقعی از سفر جادهای است. فرن ممکن است در ون محل زندگیاش از سرما یخ بزند، غذا و کمکهای اولیه گاهی اوقات به سختی یافت میشوند.
علاوه بر این او برای گذران زندگی و ادامه سفر به هر شغل کوچک و موقتی تن میدهد. او به پارک ملی بدلندز با شکوه داکوتای جنوبی میرود. جایی که زبالهها را در محوطه اردوگاه جمع میکند. به یک مزرعه چغندر در نبراسکا می رود. در برداشت چغندرقند شرکت میکند. در جایی حتی توالتها را تمیز میکند.
فرن سالی یک بار قبل از کریسمس به یکی از انبارهای آمازون میرود. او هفتهها بستههای حبابدار را مهر و موم کرده و آماده تحویل میکند. کاری خسته کننده که به او و بسیاری دیگر از کارگران خانه به دوش کمک می کند تا ماههای سخت زمستانی پیش رو را پشت سر بگذارند.
البته که فیلم سرزمین آوارهها (Nomadland) نشان میدهد که این سبک زندگی علاوه بر سختی و اندوه نوعی آرامش هم دارد. نوعی رضایت از نداشتن مسئولیتهای روزمره در خانه و شهری که در آن زندگی کردهاند.
تصاویر بینظیری که از آمریکا میبینیم؛ سرد، متروک اما با شکوه است. تقارن میان این تصاویر و پرداختن به داستان آدمها به اندازه است.
فرن، آرزوها، خاطرات و اهداف
فرن شخصیتی چندبُعدی و پیچیده ای دارد. برخی رفتارهای او ممکن است نشاندهنده وجود مشکلات روانی باشند. او میتواند چنان ناآرام و مضطرب باشد که کوچکترین تلنگری سبب فروپاشی او شود.
در عین حال هم با دیگران گرم و با محبت است. فرن به هرکجا که میرود بهسرعت دوستانی پیدا میکند. از زنانی که با آنها در گردهمایی آشنا میشود تا پسرکی که از خانه گریزان است و فندک فرن را قرض میگیرد.
با پیدا شدن دیوید خیال میکنیم شاید حضور این مرد بتواند آرامش از دست رفته را به فرن برگرداند. به نظر میرسد خود فرن نیز چنین تصوری دارد. برای همین به خانواده دیوید میپیوندد. اما انگار چنین اتفاقی نخواهد افتاد.
زنان سختکوش
اغلب این جمع زنان تقریباً در سن فرن هستند. مانند لیندا می سرسخت، که اولین بار در انبار آمازون با او ملاقات میکنیم. او از ناامیدی مالیاش میگوید که باعث شد فکر خودکشی به سرش بزند.
سپس سوانکی، یک زن خشن با روحیهای سخاوتمند که به فرن کمک می کند تا لاستیک خود را تعویض کند. به دلیل نداشتن لوازم یدکی او را سرزش میکند. سوانکی با دانستن اینکه وقت کوتاهی برای زندگی دارد؛ تصمیم گرفته است که ماههای باقیمانده خود را با لذت بردن از آرامش و آزادی زندگی در جاده بگذراند.
پایان بندی سرزمین آوارهها (Nomadland)
در پایان سفر طولانی و دلهره آور فرن هیچ تعالی وجود ندارد. اما هدایای غیر منتظره کوچک، فرشتگان نگهبان و پناهگاههایی وجود دارد.
فیلم سرزمین آوارهها (Nomadland) داستان آدمهای بسیاری است که احساس میکنند در دنیای مدرن امروزی گم شدهاند. نمیدانند در زندگی چهکار باید کنند یا فردا چه چیزی انتظارشان را میکشد.
ژائو داستان را به صورت مجموعهای از لحظات گسسته شکل داده است. فرن و فیلم را در حرکت مداوم نگه داشته است. انگار که نقشه مشخصی برای زندگی وجود ندارد. برای یافتن راه مناسب باید تمام زمین را جستجو کرد.
۳ دیدگاه ها